تعداد روزایی که فقط میخوام بگذرن هر روز داره بیشتر میشه و این یعنی هشدار نزدیک شدن به یک پایان! یا شایدم یه شروع جدید! نمیدونم…
خیلی دلم برای وبلاگ اولم میسوزه..دلم میخواد برم اولین پستهاشو بخونم! هفت سال پیش شروعش کرده بودم! یادمه تو یکی از پستا نوشته بودم دلم میخواد بعد ازینکه ارشدمو تو ترکیه گرفتم شرکت شهرسازی خودمو باز کنم و ماهی یکبار پروژههای داوطلبانه با تیمم بذارم برای بهبود فضاهای عمومی شهرها یا روستاهای کوچیک که بودجه کافی ندارن! مثلا برم اون پست رو پیدا کنم و برای خودم با اسم ناشناس کامنت بذارم: آخه چرا انقدر زر میزنی! کی دست برمیداری ازین بلندپروازی؟ میخوای بدونی هفت سال بعد چه اتفاقی میفته برات؟ هفت سال بعد داری به هر دری میزنی که از ترکیه بری حتی حاضری دوباره درس بخونی! خبر خوب اینکه بالاخره تافل میدی خبر بد اینکه هنوز گواهینامه نداری!
بعد میکی هفت سال پیش که تو ارومیه نشسته و با لپتاپ داره وبلاگشو چک میکنه یه کامنت عجیب ببینه و یه لحظه وحشت کنه! بعد با خودش بگه این دیگه کدوم احمقیه که داره اهداف منو زیرسوال میبره حالا بهت نشون میدم هفت سال بعدو! از حرصش همون سال بشینه برای تافل بخونه و بجای ترکیه هم بره کانادا و هفت سال بعد که برگشته داره کامنتاشو میخونه و میخواد اون آدم رو پیدا کنه تا بگه تو اشتباه میکردی ببینه اون کامنت بطرز عجیبی تغییر پیدا کرده و تبدیل شده به این: آخه چرا انقدر زر میزنی؟ میدونی هفت سال بعد کجایی؟ تو کانادایی داری تو یه شرکت کار میکنی دق کردی از روزمرگی و سرما و کوتاهی روزا داری خودتو میکشی یه جاب آفر از استرالیا بگیری ولی با این رشتت هیچحا جز جایی که توش درس خوندی کار گیرت نمیاد!
…
بنظرتون منِ الان بودم که گذشتهمو تغییر دادم یا منِ گذشته بود که الانمو تغییر داد؟ نکنه اصلا تمام این حرصها و انگیزههای یهویی که میگیرم تحت تاثیر منِ آیندهست و پشیمونیهای احتمالیش و منو بازیچه دست خودش کرده تا تمام راههایی که امتحان نکرده و عقدهش مونده به دلش رو با من امتحان کنه برای همینم من هی دارم ازین شاخه میپرم به اون شاخه؟
راستش نمیخوام بهش فکر کنم! اگه تعریف کلاسیک زمان رو قبول کنیم که همیشه رو به جلو حرکت میکنه و ما هیچ دخالت مستقیمی تو گذشته یا آینده نمیتونیم داشته باشیم!
آخه میدونین؟ اینکه آدم توسط عوامل خارجی به بنبست برسه یا شکستای پیدرپی بخوره خیلی بهتر ازینا که با تصمیمات و انتخابات اشتباه خودش این اتفاق ببیفته!
تو مورد اول نهایتا یکم از نبود عدالت مینالیم و به جبر جغرافیایی و سیاسی و اجتماعی و خانوادگیمون فحش میدیم و بعد تموم میشه ولی اون دومی…دومیه پدر آدمو درمیاره و تا آخر عمر دست از سر برنمیداره که خودت کردی که لعنت بر خودت باد! تقصیر خودت بود..تو تلاش کافی نکردی…تو بیاستعداد بودی…تو وقت تلف کردی…تو اشتباه کردی…تو میتونستی..تو..تو..تو…
هیچی بدتر ازین نیست که آدم خودشو سرزنش کنه!
حالا جدی پس من کی قراره تکلیفم معلوم شه؟ 😑
خیلی وقت بود کامنت نذاشته بودم. ولی میخوندم. چقدر این مودت رو میفهمم و داشتم و دارم….
چقدر صبر کردن سخته
و واقعا نمیدونم چی باید بگم راجب این روزها.
امیدوارم راحت بگذره واست دوست من❤️و بهترینا منتظرت باشه
منتظر خبرای خوبت هستم و واست انرژی مثبت میفرستم
LikeLike
عزیزممممم ممنونم بابت کامنت خوب و پرانرژیت 😍😍 امیدوارم بهترینا منتظر هممون باشه چون هممون به اندازه کافی سختی کشیدیم و فک میکنم وقتشه کم کم پاداشامونو بگیریم 😍
LikeLike